حضرت خورشید

ساخت وبلاگ

می سوخت پرش چون پر پروانه ی خورشید
بگذاشت سرش را به روی شانه ی خورشید

در آرزوی دیدن خورشید به هر صبح
می رفت به صد شوق  به میخانه ی خورشید

سرمست ترین بود میان همه مستان
نوشید چو می از لب پیمانه ی خورشید

در دل به جز از مهر علی(ع) هیچ نبودش
صد بوسه زده بر لب جانانه ی خورشید

آموخته از حضرت خورشید وفا را
آن مست خراباتی و دیوانه ی خورشید

می گفت مرا خانه ی دل خانه ی یار است
شد خانه ی دل، خانه ی ویرانه ی خورشید

شد شاخه درختی هدف تیر نگاهش
آن نقطه که گردیده بنا لانه ی خورشید

هر صبح کشد شانه به گیسوی سیاهش
اما ز سر شانه ی شاهانه ی خورشید

فاین تذهبون...
ما را در سایت فاین تذهبون دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1ashkeshafagh4 بازدید : 181 تاريخ : جمعه 1 دی 1396 ساعت: 15:51

خبرنامه